میدونم منو نمی خوای          نمی خوای پیشم نمیای

میدونم چشماتو بستی          زدی عـهدتو شکـستی

یاد وقتی بد نبودی          واسه خوبی سـد نبودی

یاد بارون و تن تو          درد دلهای من و تو

لحظه های با تو بودن          گریه ی با تو نبودن

ما و اون نم نم بارون          یاد گلهای تو گلـدون

یاد اون غم قـدیمی          یاد اون یار صمیمی

وقـتی گفتی مهربونم          همه ی بلات به جونم

وقتی گفتی منو داری          دیگه هیچ غمی نداری

تازه آخرش که رفتی          رفتنی که بر نگشتی

منو بی کس جا گذاشتی          تو قفس تنها گذاشتی

غم تو در به درم کرد          عشق تو خاکسترم کرد

ولی هیچ وقتی ندیدی          گریه هامو نشنیدی

تو ندیدی حال مارو          حال عاشقای زارو

آخرش قصه تموم شد          عمر من بود که حروم شد

برو دیگه مهربونم          ولی باز بلات به جونم

نمیخوام دلت بگیره          گر چه این دلم اسیره

برو خوشبخت شی الهی          آخـرش نشه سیاهی

بـرو منهم دیگه میرم          راه تازه ای میگیرم

دیگه رو گل نمیخندم           راه قلبمو میبندم

تا که یک روزی بمیرم          یه گوشه آروم بگیرم

اون زمون نیای تو پیشم          نشی باز تـو قوم و خویشم...

نوشته شده در دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:,ساعت 16:9 توسط Fah| 4 نظر |

I love you coz I love you,
I cannot give you a Reason,
True Love cannot be defined,
It has an Eternal Season.

If You ask how much I love you,
I might say I cannot explain,
Coz my feelings are so intimate,
But the Words are so Plain.

If You ask me how much I care,
I might just say 'so much',
Coz there are no words in the Language,
That can describe my care as such.

If You ask how much I miss you,
I might just say 'a lot',
Coz when you are away, I feel so lonely,
I try to be okay, but I cannot.

I don't decorate my feelings with words,
I keep my feelings just pure,
All I can give you is a promise,
I will keep loving you more & more !

 

نوشته شده در جمعه 26 فروردين 1390برچسب:,ساعت 10:38 توسط Fah| نظر بدهيد |

نوشته شده در سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:,ساعت 13:29 توسط Fah| 2 نظر |

نوشته شده در سه شنبه 1 فروردين 1390برچسب:,ساعت 12:47 توسط Fah| نظر بدهيد |



اون روز يادته ؟؟؟

روزي که عشق من و تو به گوش خدا رسيد ...

روزي که قاصدکهاي نقره اي شبِ آرزوها برامون دعا کردن ...

اون روز من فقط تو رو ميديدم و خدا رو

و يه عشق پاک ...

حالا ميخوام بهت بگم : 

ما جاده ي خوشبختي رو با هم ... 

در کنار هم ... 

و عاشقونه ... 

طي مي کنيم 

زير قشنگترين آسمون شهر عشق 

ما با هم مي مونيم ... تا آخرش


نوشته شده در چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:,ساعت 12:11 توسط Fah| 2 نظر |

خدا می دونست كه هر كسی نياز به هم صحبت و خوشی داره،اون می دونست هر كسی نياز داره به شخصی كه هميشه فكرش پيشش باشه

اون ميدونست كه ما به يک شخص مهربان نياز داريم كه دست ياری به سوی ما بلند كنه،كسی كه وقتشو در اختيارمون بزاره،دلواپسمون باشه و مارو بفهمه

خدا می دونست كه ما همه به شخصی نياز داريم تا روزهای شاديمونو باهاش تقسيم كنيم و وقتی كه مشكلات دورو بر ماست پا به پای ما راه بیاد و تنهامون نزاره

كسی كه برای ما حقيقته،خواه نزديك ، خواه دور و جدا از ما باشه كسی كه دوستمون داره و ما می تونيم برای هميشه تو قلبمون مثل يك گنج اونو نگه بداريم و به همین دليله كه خدا به ما دوستانی را هديه داده و دليل خوشحالي من اينه كه او تو رو به من داده...ولنتاین مبارک.

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1389برچسب:,ساعت 14:0 توسط Fah| نظر بدهيد |

هر صدا و هر سكوتي،اونو ياد من مياره
ميشكنه بغض ترانه،غم رو گونه هام ميباره
از همون نگاه اول،آرزوي آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد
دلمو از قلم انداخت،اونكه صاحب دلم بود
منو دوس داشت ولي انگار،اندازش يه ذره كم بود
از همون نگاه اول،آرزوي آخرم شد
حس خوب داشتن اون،عاشقونه باورم شد...


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:,ساعت 22:30 توسط Fah| يک نظر |

صفحه قبل 1 ... 23 24 25 26 27 ... 46 صفحه بعد

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com